Thursday, October 25, 2012

سبیل

پسر ها وقتی کمی جوان تر می شوند و به قولی پشت لب سبز می کنند ، دوست دارند مدتی انها را نگه دارند چون باعث این می شود که قیافه کمی عوض شود ، حالت مردانگی کاذب را می توان در تک تک ان موهای لاغر و باریک و پرز مانند دید ، همان هایی که اگر همه شان را جمع کنی به اندازه یک تار مو کلفتی ندارند.

sebil
به هر حال دوست داری انها باشند تا قیافه ات از ان حالت دخترانه به در اید . کمی دیگر که می گذرد موهای چانه و گونه هم رشد می کنند . اما خیلی ها این قلم را دیگر دوست ندارند . بنابر این در اولین فرصت یک تیغ بر می دارند و صورتشان را به اصطلاح "چپه تراش" می کنند که ان سیخ سیخ ها هم نمانند.

بی راه نیست اگر بگوییم همان طور که یک مرد از صورت پرکرک و موی یک زن خوشش نمی اید ، به همان اندازه زنها از صورت های تراشیده و صاف و صوف مردها بیزارند . زیرا به نوعی این صورت تراشیده انها را به یاد نوع خودشان می اندازد. برخی از خانم ها هم هستند که از سبیل خوششان نمی اید و برخی تنها از ریش بیزارند.

بگذارید بخشی از داستان " سبیل " نوشته گی دو موپاسان را بخوانیم که از زبان یک خانم ، سبیل را توصیف کرده است .

"آه! لوسي عزيزم هرگز اجازه نده كه يك مرد بدون سبيل تو را ببوسد. بوسه‌هايش هيچ لطفي ندارند هيچ، هيچ! اين بوسه ديگر آن جذابيت، آن لطافت و آن... نمك، بله اين بوسه نمك بوسه‌ي واقعي را ندارد. سبيل، نمك بوسه است. تصور كن كه يك پوست خشك... يا مرطوب را با لبت تماس دهند، اين است نوازش يك مرد اصلاح كرده. مسلماً به زحمتش نمي‌ارزد."

بله سبیل چیزی ست که برای ما افغان ها کمی مسخره تر از دیگر ملل است. سبیل باید همه جایش پت و پهن باشد نه اینکه مثل سبیل های پسر عموی چنگیز خان مغول دنباله اش بلند و وسط ان ناپیدا باشد. برای همین است که خیلی از ما افغان ها بخصوص هزاره ها ترجیح می دهیم ان را از بیخ و بن بتراشیم که نبودش به بودنش شرف دارد .

حالا همان گونه که زندگی ها ماشینی و سریع شده و حال و احوالی برای کسی نمانده ، همه عجله دارند ، مردها هم دیگر وقتی برای اصلاح سبیل و ریش و اینها ندارند، می گویند بهترین راه همان ژیلت است که از یک کنار شروع کنی و همه را بتراشی ، دیگر کمتر می توان مثل پدر و پدر بزرگها یک شانه کوچک ، اینه و یک روز افتابی را دید که روی صندلی توی حیاط نشسته اند و لب بالایی را کش داده اند و در اینه می نگرند تا اضافات موها را پیدا کنند و بتراشند .

اما گاهی هم می شود که می توان از سبیل و ریش بعنوان یک سپر دفاعی استفاده کرد ، اری جوان هایی که از ایران راهی افغانستان می شوند خیلی هایشان دوست دارند ریش و سبیل بگذارند تا کمی از ان حالت بچه جوانی بر در ایند، چون که در راه از سوی ادم های بد چشم و مغرض مورد ازار قرار نگیرند .

بخش دیگر از داستان " سبیل " نوشته " گی دو موپاسان" :

من فكر مي‌كنم سبيل اول خيلي دلپذير قلقلك مي‌دهد. قبل از لب احساسش مي‌كنيم و لرزشي مطبوع را در تمام بدن تا نوك انگشتان پا ايجاد مي‌كند. اين سبيل است كه نوازش مي‌كند و پوست را مي‌لرزاند و به اعصاب اين لرزش دلپذير را مي‌دهد كه باعث ادا كردن يك «آخِ» كوچك مي‌شود انگار كه خيلي سردت باشد. و روي گردن! بله، هرگز سبيلي را روي گردنت احساس كرده‌اي؟ اين حس نيمه مستت مي‌كند، منقبضت مي‌كند، تا پشتت پايين مي‌آيد، و تا نوك انگشتانت مي‌دود. آدم به خود مي‌پيچد، شانه‌ها را تكان مي‌دهد و سر را به عقب برمي‌گرداند. هم دلت مي‌خواهد فرار كني و هم بماني؛ هم پرستيدني‌ست و هم محرك خشم! اما چه‌قدر خوب است!

Friday, October 12, 2012

دختر کته

میان ما افغان ها اصطلاحی ست به نام " دختر کته" . دختر کته ترکیبی است از دوکلمه دختر و کته است. کته به معنای بزرگ. یعنی دختری که بزرگ شده است. اگر چه در فرهنگ افغان ها در کل دخترها دارای محدودیت های زیادی هستند اما مرحله دختر کتگی کوهی از محدودیت های جدید را جلوی پای دختر می گذارد.
مادر ها چارچوب حواسشان به دختر کته است . مدام شماتت می شود این کار را بکن ان را نکن این بد است ان خوب است . دختر کوچولوی دیروز که حالا سینه هایش بزرگ شده ، از این وضعیت احساس خوبی ندارد و برای کوچک نشان دادن ان به دیگران قوز می کند. دختر کته ها نباید بلند بلند بخندند اخر بد است مردم چه بگویند ؟
او حق ندارد در مجلس مختلط و میان پسر ها و مردان فامیل بنشیند ، وگرنه زن های فامیل می گویند که او سبک است و حرف در می اورند. اصولا ضرب المثلی هم وجود دارد با این مضمون " دختر کته شدی که نمی شود تو را دید ؟ " .تصویر تزیینی
اری دختر کته را نمی توان دید ، او اصلا وجود ندارد ، در اتاق دیگر خانه یا در زیر زمین جای اوست . گاهی مردان فامیل از دیدن ناگهانی دختر کته انگشت حیرت به دهان می گزند که نام خدا چقدر کلان شده است.
دختر کته سخن نمی گوید که مباد اوازش را غیر بشنود . روی می گیرد که سیمایش را افتاب نبیند و از این روست که حافظ سال ها قبل گفته است:
بنمای رخ که خلقی واله شوند و حیران / بگشای لب که فریاد از مرد و زن براید.
این طور است که در بسیاری از ازدواج ها البته در افغانستان اصولا دیدن روی زوج ها فقط وفقط شب عروسی امکان دارد ، البته برای ما مهاجرهای افغان در ایران و سایر نقاط این محدودیت دیگر برداشته شده ، یعنی خانواده ها امکان صحبت و تبادل ارا را می دهند قبل از ازدواج ، اما خیلی از ازدواج های سنتی در گذشته و بسیاری همین امروز هم بدون دیدن روی دختر انجام می شود ، دختر هر چه پوشیده تر و ناپیداتر گران بها تر.
کسی چه می داند چند هزار عقده فروخورده درون دل این دخترها جای دارد ، چه حرف ها و کلماتی ست که انها می خواهند بگویند و نمی توانند ، ترس از رسوایی ، ترس از غیرت بابا ، رگ گردن برادر،  ترس از اه مادر کدام را می توان به جان خرید .
رمان " ناشاد " اثر تازه ی نویسنده افغان  محمد حسین محمدی قصه یک دختر کته است . مادرش نام او را ناشاد گذاشته است شاید برای این که از او راضی نیست . رمان داستان محدودیتها وکشفیات یک زن جوان از بدن خویش است . دختری که در یک زیر زمین زندگی می کند و حق بیرون امدن از ان را ندارد.
خیلی دوست دارم این رمان را که در کابل منتشر شده بدست اورم ، تا از سرانجام ناشاد اگاه شوم
 . 

linkwithin

Related Posts Plugin for WordPress, Blogger...