Monday, January 28, 2013

"نادیا" فروغ افغانستان

شهر هرات را هرات باستان هم می خوانند ، بواسطه ی قدمت ان، اما هراتی ها همان طور که به لحاظ جغرافیا به ایران نزدیک اند از نظر شکل و قیافه و سیما هم بسیار شبیه ایرانی ها هستند. هراتی ها لهجه ی زیبایی هم دارند که خاص خود انهاست ، کافیست هر افغان کمی از ان را بشنود  و بعد خواهد دانست که او یا هراتی ست یا مدتی در ان شهر زندگی کرده است .
انچه که مردم ایران از انها بعنوان افغان ها یاد می کنند و با سیمای انها اشنا هستند، بیشتر مردمانی از قوم هزاره اند و به سادگی نمی توانند هراتی ها را از ایرانی ها  تشخیص و تمیز دهند. هرات از جمله شهرهایی ست که به لحاظ ادبی نیز بسیار پیشرو است چرا که شاعر و نویسنده کم ندارد.
 " نادیا انجمن " در هرات بدنیا امد و بزودی طبع شعرش اشکار گشت ، مکتب و تحصیل و شعر از علاقه مندی هایش بود .
به هر کجا که رسیدم طلوع روی تو دیدم
ز شهرزاد خوش اوا ، حکایت تو شنیدم
تازه داشت لذت پروازهای شاعرانه را می چشید که دوران سیاه طالبان از راه رسید و او به همراه هم سن و سالهایش بهترین دوران عمر را در پس توی خانه ها گذراند. چرا که طالبان تحصیل دختران را بر نمی تابید . با این وجود او در خانه نیز سرودن شعر را کنار نگذاشت .
نیست شوقی که زبان باز کنم از چه بخوانم
من که منفور زمانم چه بخوانم چه نخوانم
چه بگویم سخن از شهد که زهر است به کامم
وای از مشت ستمگر که بکوبیده دهانم
نیست غمخوار مرا درهمه دنیا ، به که نازم
چه بگریم ، چه بخندم ،چه بمیرم ،چه بمانم
دوران طالبان تمام شد و ازپشت شب سیاه صبح سپید نادیا هم برامد . او کنکور داد و در رشته ادبیات قبول شد همه چیز اماده بود تا غنچه های شعر او شکفته شود ،سروده های نادیا  اگر چه می رفت که اهسته اهسته پخته تر شوند اما سختی زندگی در دوران طالب طبع لطیف و احساس نازکش را ترک انداخته بود و این بخوبی در اشعار بعدی شاعر اشکار است.
هر کسی  ازرد  با تیری پر کوتاه ما را
بار دیگر نیست ما را تاب این ازردگی ها
او به همان خوبی اشعار موزونش ، دستی هم بر شعر سپید داشت
الا ای دختران انزوای قرن
ای راهبان ساکت بیگانه با مردم
ای مرده در ایین لبهاتان تبسم
بیصدا در کنج مهجوری خزیده
با تبار خاطرات خفته در انبوه حسرت ها
اگر در لابه لای یادها لبخند را دید
بگوییدش :
تمنای شکفتن نیست لبها را ...
نادیا انجمن را شاید بتوان " فروغ فرخزاد " افغانستان  نامید ، هم به لحاظ طبع لطیف و رنجورش و هم برای سرنوشتی که همانند فروغ داشت. جهان  نادیا جهان ما نبود، دنیای او مکانی بود پر از صلح و دوستی.
جای من اینجا نیست
من ز جای دگرم
بخدا من زجهان دگرم
زجهانی که در ان قلب سیاه از سنگ است
زجهانی که سراپا همه جا یکرنگ است
همه جا صلح و صفاست
و نیاموز گرگ
درس بیدادگری انسانرا
تا کسی با تیری
نشکند بال و پر مرغانرا
صبح یکی از روزهای سال 1385 خبری در مطبوعات و رسانه ها همه را حیران می کند " نادیا انجمن شاعر افغان در پی اختلاف فامیلی قربانی خشونت خانوادگی شده در سن 25 سالگی از دنیای که متعلق به ان نبود می رود ".
....تا ثریا می رسد هر نیمه شب اوای من
جغد حیران است از غوغای من ای وای من
ارزو دارم بتابد در شبم مهتاب ، نیست
خسته از بیداریم ، اما به چشمم خواب نیست
انچه از دل مانده بر جا جز نمی خوناب نیست
وای بر ان سبزه ی پامال ، کو شاداب نیست
....... تا چه سنجد چرخ گردون قسمت فردای من
سایه ، سلطان است بر دنیای من ای وای
دیوان سروده های نادیا انجمن شامل :
" مجموعه گل دودی و مجموعه یک سبد دلهره" ..با فرمت pdf  لینک دانلود  حجم :470 kb


Monday, January 14, 2013

تجاوز

هنوز خاکستر " دختر هند"  داغ است ، می شود اخرین گرمای زندگی اش را در دود چوب هایی که او را به اتش کشیده اند حس کرد، خبر دیگری روی تلکس خبرگزاری ها می رود ، شش لندهور دیگر هم زنی را باز به گوشه ای کشاندند تا ان حس کوفتی شان را ارضاع کنند.

 این تجاوز دیگر از کجا امده ؟ میان حیوان ها هم نمی شود ان را دید ، اما حالا که فکر می کنم در واقع  همه ما هر روز در حال تجاوزیم . وقتی راننده ای از ما سبقت می گیرد فحش " خواهر و مادر" ش را می دهیم ، وقتی چک کسی خالی ست و پاس نمی شود ، کلمات رکیکت را نثار زن طرف می کنی.تصویر از سایت یاهو

ایا دریدن ..... دیگران به تو احساس پیروزی می دهد ؟ احساس شادی می کنی ؟ حس می کنی بدون زحمت زیاد به قله های فتح رسیده ای ؟ برای غلبه بر دیگران و برانگیختن حس شرمساری او (در روح و روان خودت) ، فورا مادرش را به تخت خوابت می اوری و ان را با صدای بلند فریاد می کنی.

گوشمان را که تیز کنیم می شنویم  " بیشترین دشنام ها مربوط به تن و بدن است ، تن و بدن خانم ها ". با تاسف انقدر فرهنگ دشنام های به اصطلاح ناموسی  جا افتاده که در دعواهای میان خانم ها هم دشنام هایی به گوش می رسند ناشی از مایه گذاشتن از پدر و برادر .

فلان پدرم به .....  . برادرم بیاید و فلان کند . 

می گویند شش نفری که به دختر هند تجاوز کرده اند سر بگو مگو با نامزدش در اتوبوس خواستند برای تحقیر مرد ، جلوی چشم او به همسرش تجاوز کنند . در همین جامعه خود ما هم داستان های مشابه زیادی اتفاق افتاده است ، وقتی طالب ، یا قوماندان ، یا ارباب زورمندی ، خاستگار دختری بود و او را برایش نداده اند شب هنگام با چند نفر از دوستان دیگرش می ایند و به دختر تجاوز می کنند ، یعنی حالا که از ان من نیستی پس مال همه ای.

این حس مالکیت لعنتی ، در فرهنگ و زبان همه ما شرقی ها جاریست ، هیچ گاه به یک دختر نمی گویند " شوهر گرفتی ؟ اما به مردها می گویند" زن گرفتی ؟ یعنی گرفتی و تمام ، مالکش شدی ، جز دارایی ات است پس اگر بخواهند به تو ضربه  بزنند  سعی می کنند این ضربه را به این بخش از دارایی ات  بزنند.

Monday, January 7, 2013

داف و دیوانه


تا به حال یک "داف"  دیده اید؟ یک  "دیوانه" چه ؟ مطمئنم که جوابش اریست .چیزی که در این شهر زیاد است داف است و دیوانه . پاورقی زیر برای انهایی که شاید معنای داف را ندانند :
"  داف اصطلاحی ست که میان نسل نو در ایران باب شده و دریک کلام یعنی " دختر خوشکل" . اما کسانی هم می گویند که این کلمه مخفف " دخترایرانی فرنگی" ست . اما داف بودن برای خودش ادابی دارد . داف باید لباس مرتب و تنگ بپوشد لااقل نیمی از موهایش همیشه پیدا باشد ، لازم نیست حتما ناخن مصنوعی داشته باشد ولی باید حتما لااقل یکی از انها انقدر بلند و تمیز باشد که به خوبی نمایان باشد . بوت و کیف و شال باید حتما ست باشند ، برای داف بودن لازم نیست سواد زیاد داشته باشی ، چند بیتی از فروغ و چند کلامی اهنگ متال زمزمه کنی ، از سیاست همین قدر بدانی که رییس سازمان ملل چه نام دارد کافی ست .
برای داف بودن باید بدانی بهترین کافی شاپ شهر کجاست ، دوستان بسیار داشته باشی ، باید بتوانی چشم بسته اس ام اس تایپ کنی ، باید تن و لباست بوی عطر بری بری بدهد ، لااقل یک دست وسائل ارایشی خوب و مرغوب داشته باشی ،  صاف و مستقیم نگاه کنی ادم ها را ادم حساب نکنی ، باید از حرکاتت تکبر ببارد ، باید دیگران برای یک نظر انداختنت تا پایان عمر انتظار بکشند،
برای داف بودن باید عاشق فال قهوه باشی ، از پیش گوها خوشت بیاید ، همه ی سینماهای شهر را بلد باشی ، دست به سیاه و سفید نزنی هرگز کارنکنی ، پدر و مادر دندشان نرم ، خرجت را بدهند ، باید مرتب گوشی موبایل عوض کنی "
و حالا اگر عاشق یکی از این داف ها شوی و از قضای روزگار او تو را رها کند کوچکترین اتفاقی که برایت می افتد حتما دیوانگی ست. کتاب شعر " داف و دیوانه " نمایش  همین  رنج است. امین منصوری شاعر شعر نو ، نقاش نیز  هست . و این کتاب ترکیبی ست از شعر و نقاشی ، که طبعا ان را بسیار جذاب کرده است .
کسانی پس ازخواندن کتاب به یاد بوف کور افتاده اند ، بی شک همه ما ادم ها لحظاتی در زندگی دچار این خلسه های تب دار ، هذیان های بیمار گونه ، سردرگمی ها و سرخوردگی های مایوس کننده و در یک کلام دیوانگی  شده ایم .
 امین منصوری استاد دانشگاه های تهران می گوید کتابش حاصل فرو رفتن در احساس و فکر کردن، با دیگران بودن و نبودن و در کل حاصل زندگی اش است. داف و دیوانه کتابی ست همانند لیلی و مجنون ، خسرو و شیرین.daf&divaneh
بودی و باهم ساختیم
نیستی و نمی خواهم و نمی توانم
                            به تنهایی ویران کنم
ویران می شوم
چیزی، حسی ، فکری
                            درونم مور مور می شود
چیزی ، حسی ، فکری                        

انقدر توصیف نکردنی بوده که daf&divane            
            بشر چرت ترین کلمه را برایش برگزیده
دلتنگی
احمقانه ترین اسمی که
روی این حس و فکر من می توان گذاشت
" من ازشما برای خواندن این کتاب پولی نمی خواهم ، هزینه این کتاب این است که همین حالا نفس عمیقی بکشی ، رو به اسمان کنی . همین حالا هر کسی را که درزندگی ات به تو بدی کرده از صمیم قلب ببخشی . می دانم که هزینه ی زیادی ست چرا که من خودم را گران می فروشم "
حجم : 4:31 mb

linkwithin

Related Posts Plugin for WordPress, Blogger...