Sunday, July 28, 2013

بلندی های بادگیر

می گویند میان عشق و نفرت خطی ست به باریکی یک مو ، ادم ها می توانند به دیگری یا به همه دنیا عشق بورزند یا از ان متنفر باشند . مانند "هیث کلیف"  در رمان " بلندیهای بادگیر"  اثر " امیلی برانته"  ، این رمان را انقدر عاشقانه تفسیر کرده اند که ما فارسی زبان ها نامش را گذاشته ایم " عشق هرگز نمی میرد" ، که به نظرم زیاد مناسب این کتاب نیست . bolandihaye badgir

 

اقای ارنشاو ثروتمند ، از دسته عالی جناب هایی که از طبقه ی اشرافیت ویکتوریایی ست ، جوان بی کس و کار و کولی زاده ای را برای سرپرستی به ملک خویش می اورد که نامش هیث کلیف است ، این جوان که بهره ای از ادب و تربیت ندارد به زودی با فرزندان ارنشاو و باقی اهل خانه در تضاد قرار می گیرد ، هیندلی پسر ارنشاو رفتاری بد و تحقیر امیز با او دارد اما کاترین دختر ارنشاو به تدریج عاشق هیث کلیف می شود .

 

باقی داستان شرح ماجرای عشق نافرجام این دو است و اینکه کاترین علی رغم عشق بسیار به هیث کلیف تصمیم می گیرد با مرد دیگری ( ادگار)  ازدواج کند زیرا اعتقاد دارد اگر او و هیث کلیف ازدواج کنند هر دو تا اخر عمر  فقیر و بی چیز خواهند بود در حالی که با ازدواج با یک ادم ثروتمند می تواند کمک حال هیث کلیف نیز باشد .

 

اما جمله ای مشهور در این کتاب وجود دارد ، امیلی برانته نویسنده کتاب از زبان کاترین ان را بیان می کند ،" جنس روح ادم های عاشق یکی ست "

 

بخشی از کتاب :

 

" کاترین : من هیث کلیف را بدون توجه به قیافه و ثروت و این  مسائل دوست دارم انگار که یک روح در دو بدن هستیم ، اما روح ادگار شبیه من نیست ......  بدون هیث کلیف من در این دنیاغریبم . عشق من به ادگار مثل درختان بیشه است  که در اثر زمان و در زمستان بی برگ و بار می شود در حالی که عشق من به هیث کلیف همچون صخره ها پایدار است ... "

 

به شخصه ادم هایی را دیده ام که در زندگی شان به همه چیز رسیده اند فرزند ، خانه ، شغل ، ثروت و جایگاه اجتماعی اما همواره نظر به زندگی دیگری دارند و وقتی از کنه وجود چنین حالتی اگاه می شوی ، خواهی دانست که میان او و ان دیگری سالها قبل سر و سری وجود داشته است . این قبیل ادم ها هرگز خوشبختی واقعی را احساس نمی کنند .

 

هیث کلیف عمارت "وثرینگ هایتز " را ترک می کند و با کار بسیار ثروتمند می شود و دوباره باز می گردد ، اما برای انتقام ، انتقام از ادم های دو و برش ، او اندک اندک تبدیل به هیولایی می شود که از درد و رنج دیگران لذت می برد. با خواندن این کتاب هر چه بیشتر و بیشتر از او متنفر خواهید شد.

 

در این کتاب امیلی برانته از دو عمارت یاد می کند " وثرینگ هایتز" و " تراش کراس کرنج " که ماجراهای رمان  بیشتر در این دو مکان می گذرند. این دو مکان همانند قهرمان های داستان دارای شخصیت هستند . این دو بنا حالت زن ومرد را نشان می دهند که شکافی عمیق میان ساکنان هر دو ملک وجود دارد و تنها هنگامی این دو بنا به زیبایی و شکوه خود می رسند که میان وارثان انها عشقی عمیق و زیبا شکل می گیرد .

 

هیث کلیف مرده است و تنها روی سنگ قبرش همین یک جمله را نوشته اند ، هیث کلیف

بخشی از کتاب : " حال مردم دهکده می گویند که گاهی ارواح مرد و زنی را می بینند که در این نواحی پرسه می زنند

Saturday, July 27, 2013

سرچیلی

 

ان سالها ، همان وقت ها که همه ی خانه ها تلویزیونها  سیاه سفید بود ، دایی ام یک تلویزیون رنگی 24 اینچ خریده بود ، هر دو عجله داشتیم که زودتر سر همش کنیم و از دیدن یک بازی فوتبال ان هم بصورتی که بتوانیم پیراهن های بازی کنان را از هم تشخیص دهیم ، لذت کافی را ببریم .

ان موقع شب ، درب خانه به صدا در امد ، مهمان بود ، نه نه حسن ، همراه با شوهر و بچه هایش ، مادرزن  دایی ام بود ، نه نه حسن با لبخندی به پهنای صورت وارد شد از درب کنار نرفته بچه ها ریختند داخل ، شلوغ شد ، همهمه شد و بعد نه نه حسن بلند بلند گفت مبارک است مبارک است ، از زیر چادر رنگی اش یک پلاستیک پر از شکلات در اورد ، گفت امده ایم تلویزیونتان را سرچیلی کنیم .

تلویزیون را تازه گذاشته بودیم گوشه اتاق ، هنوز خاموش بود که شکلات های نه نه حسن همچون بارانی از تگرگ باریدن گرفت ، ان هم روی تلویزیون ، بچه ها برای جمع کردن سهمشان حمله کردند یکی این سو دیگری ان سو ، به این لشکر شکلات جمع کن ، دخترهای دایی هم اضافه شدند ، صورت دایی ام سرخ شده بود ، بعدها گفت : ان موقع کار تلویزیون رنگی اش را تمام شده به حساب می اورده ،  اما من که حس می کردم اتفاقی بد در شرف افتادن است  فورا جلو رفتم و تلویزیون را تا پایان حمله ی بچه ها نگاه داشتم .

هیچ شکلاتی به من نرسیده ، اما موفق شدم که خیال دایی را راحت کنم . " سرچیلی " یا " سچیلی" رسمی قدیمی ست میان هزاره ها ، برای نکوداشت چیزی یا کسی ، برای مهمانی عزیز ، مانند عروس تازه به منزل امده ، با کربلایی که از سفر پر مخاطره و زیارتی اش بازگشته یا برای حاجی یا نه برای ختنه سوران ، مشت مشت شکلات گاهی با مخلوطی از سکه و نقل ، می ریزند روی سر.

رسمی ست زیبا ، و معنایش این است که انچیز که شما خریده اید مبارک است ، ما هم خوشحالیم و هیچ بخل و حسدی نسبت به ان نداریم ،

برای سه ماه بود در تهران زندگی می کردم ، حس می کردم تهران شهری ست که مهاجر ها اصالت شان را بیشتر حفظ کرده اند . تهران را دوست نداشتم و هنوز هم  ندارم ، احساس می کردم  انجا هر روز صبح تا غروب با توهین و متلک و حرف های نژاد پرستانه اعصاب و روحیه ات را له می کنند ، شخصیتی برایت نمی ماند ، برای همین است که جامعه مهاجر در انجا با ساکنین شهر مخلوط نشده است ، نوعی دژ نا پیدا میان انهاست ، که این سویش رسم و رسومات و فرهنگ افغانی ست و ان سویش دنیای دیگریست .

جامعه مهاجر در دیگر شهرها بجز مشهد گروه هایی هستند منزوی از اجتماع ، گویی هم مهاجر و هم ساکنین انجا  نمی خواهند یا نمی توانند وارد اجتماع یکدیگر شوند.

Friday, July 12, 2013

Pdf یادداشت های یک مهاجر افغان

" فرض کنید یکی در راهی ناشناخته در جنگلی دور می رود و در هر پیچ راه تکه ای از پیراهن خود را بر شاخه ی درختی می بندد ، تا دیگران یعنی اینده گان بدانند که او از چه راهی عبور کرده یا اگر خودش در این وادی سرگردان شد بتواند با دیدن این تکه پارچه های اشنا مسیر بازگشت را پیدا کند .

 

مقاله ها چنین تکه هایی هستند "

 

این بخشی از کتاب " ما می مانیم " نوشته ی " مسعود بهنود " روزنامه نگار مشهور ایرانی ست . مسعود بهنود می گوید مقاله ها حتا نه تکه ای از پیراهن که بخشی از وجود نویسنده است . و نشان می دهد که او در لحظات مختلف از زندگی اش چه حس و حالی داشته درست شبیه پست های وبلاگ هر وبلاگ نویسی .

 

وقتی برمی گردی به مثلا یک سال قبل ، ناگهان پستی که در ان زمان نوشته ای سرگرم خواندنت می کند به یاد می اوری که انوقت ها چه در وجودت می گذشت ، دوست داری بالن خیالت را رها کنی ، چیزی همچون ماشین زمان تو را می برد به ان تاریخ ،

 

یکی می گفت : نوشته ها همچون کرم هایی هستند که در سر ادم می لولند اگر انها را بیرون و روی کاغذ نیندازی ارام ارام مخت را می خورند ، ارام و قرار را از تو می گیرند و رهایت نمی کنند ، در حقیقت ما نویسنده ها بیمارانی هستیم که این تنها راه درمانمان است .

 

چه که مسائل دنیا و انچه در اطرافمان می گذرند برای مان مهم است ، نمی توان همچون رهگذری نا اشنا از کنار مسائل بی دغدغه و بی خیال گذشت ، ما می خواهیم دنیا جای بهتری باشد برای زندگی ، می خواهیم فکر کنیم کسی پیدا می شود که این چیز ها را می خواند ، و نظرش راجع به تو و دنیا و انچه می بیند اگر عوض نشود ، لااقل فکر خواهد کرد.vebbikas.blogfa.com

 

پی دی اف یادداشت های یک مهاجر افغان شامل 277 پست این وبلاگ است که دوستان علاقمند می توانند از لینک زیر ان را دانلود کنند. و اگر خواستند در اوقاتی که به اینترنت متصل نیستند ان را روی تبلت ، لب تاب ، کامپیوتر شخصی  و یا گوشی هوشمندشان باز کنند.

 

این پی دی اف شامل تصاویر، لینک ها  و نظرات خوانندگان بلاگ نیست ، بلکه تنها حاوی متن است.

 

دانلود Pdf   یادداشت های یک مهاجر افغان

 

حجم   1:58 mb

اگر نرم افزاری برای باز کردن این فایل روی سیستم ندارید ازاین نرم افزار استفاده کنید.

Tuesday, July 9, 2013

گله

میان افغان ها طنزی بسیار متداول است ، مردم در گفتگو ها و محاورات روزانه شان به شوخی به انهایی که فرزند دختر دارند می گویند " فلانی نام خدا ادم پولداری هستی چند تا مثلا 3 تا دختر داری یعنی اینکه سی چهل یا پنجاه میلیون به حسابت ریخته شده ، وضع مالی ات خوب است ماشالله " و بعد هر دو طرف گفتگو می خندند و ماجرا تمام می شود .

چندین سال بعد وقتی که دخترهای همین مرد بزرگ می شوند ، خانم می شوند و به قول افغان ها دختر کته می شوند طرفها ی همین گفتگوی طنز خواهند دانست ماجرا تنها یک شوخی نیست بلکه داستان کاملا جدی ست .

 

نامش " گله " یا " پاکخوره " یا همان چیزی ست که ایرانی ها " شیر بها " می خوانندش ، و مبلغ ان همان طور که دیگر چیز ها در یک اقتصاد سالم یا بیمار بالا و پایین می شود معمولا یک نرخ نمی ماند ، گله مبلغی که داماد جدای از هر بحث و گفتگویی راجع به دختر مورد علاقه اش به خانواده دختر می پردازد که هیچ ربطی به دیگر مفاد قرارداد و مخارج دیگر ازدواجش ندارد .

 

این روزها این مبلغ از ده تا سی میلیون تومان متغیر است بستگی به این دارد که در کدام شهر زندگی می کنی  مثلا نرخ گله ی دختران تهران نشین بسیار بالاتر است از مهاجرهای مشهد نشین . و همین طور دیگر شهرستان های اطراف کمتر از مشهد و صدالبته نرخ در کابل و مزار شریف و دیگر شهرها با توجه به بالا بودن پول افغانی نسبت به تومان ایران بسیار بسیار سنگین تر خواهد بود .

 

گله نامی ست اشنا ، گله شاید همان رمه است ، و چون این رسمی قدیمی ست و مثلا پاداش یا هدیه ای بوده که داماد بعنوان پیشکش به پدر دختر می داده و معمولا در گذشته با چیزهای دیگری همچون گوسفند و بز و اینطور چیزها پرداخت می شده نامش گله مانده است ، در مورد پاکخوره نمی توانم بگویم که منظور از این اسم یعنی چه؟ ایا یعنی این مبلغ انقدر درست و صحیح است که خوردن ان پاک است و شاید این کلمه در برابر این صحبتها و حرف ها امده است که ملا ها و اخوندهای برخی جاها دادن و گرفتن گله را حرام و نادرست و غیر شرعی خوانده اند ، به هر حال چیزی ست که در دیگر جوامع هم هست ، میان ایرانی ها شیربها خوانده می شود اما به گمانم مبلغ ان به این حد نیست .

اما در میان افغان ها کسانی هم هستند که اعتقادی به چنین رسمی ندارند ، و ان را رسمی بدوی وکهنه می دانند و از ان پرهیزمی کنند ، به هر حال این رسم می تواند برای سالها مانع از رسیدن دخترها و پسرها به هم شود ، یا برای سالیان دراز دو کبوتر به هم رسیده را زیر بار بدهکاری  قرار دهد و از پیشرفت و کیفیت زندگی انها بکاهد ، به هر صورت تبعات این کار بیش از همه دامان زوجها را می گیرد و موجب بسیاری اختلافات میان ان دو می شود

linkwithin

Related Posts Plugin for WordPress, Blogger...