Saturday, July 27, 2013

سرچیلی

 

ان سالها ، همان وقت ها که همه ی خانه ها تلویزیونها  سیاه سفید بود ، دایی ام یک تلویزیون رنگی 24 اینچ خریده بود ، هر دو عجله داشتیم که زودتر سر همش کنیم و از دیدن یک بازی فوتبال ان هم بصورتی که بتوانیم پیراهن های بازی کنان را از هم تشخیص دهیم ، لذت کافی را ببریم .

ان موقع شب ، درب خانه به صدا در امد ، مهمان بود ، نه نه حسن ، همراه با شوهر و بچه هایش ، مادرزن  دایی ام بود ، نه نه حسن با لبخندی به پهنای صورت وارد شد از درب کنار نرفته بچه ها ریختند داخل ، شلوغ شد ، همهمه شد و بعد نه نه حسن بلند بلند گفت مبارک است مبارک است ، از زیر چادر رنگی اش یک پلاستیک پر از شکلات در اورد ، گفت امده ایم تلویزیونتان را سرچیلی کنیم .

تلویزیون را تازه گذاشته بودیم گوشه اتاق ، هنوز خاموش بود که شکلات های نه نه حسن همچون بارانی از تگرگ باریدن گرفت ، ان هم روی تلویزیون ، بچه ها برای جمع کردن سهمشان حمله کردند یکی این سو دیگری ان سو ، به این لشکر شکلات جمع کن ، دخترهای دایی هم اضافه شدند ، صورت دایی ام سرخ شده بود ، بعدها گفت : ان موقع کار تلویزیون رنگی اش را تمام شده به حساب می اورده ،  اما من که حس می کردم اتفاقی بد در شرف افتادن است  فورا جلو رفتم و تلویزیون را تا پایان حمله ی بچه ها نگاه داشتم .

هیچ شکلاتی به من نرسیده ، اما موفق شدم که خیال دایی را راحت کنم . " سرچیلی " یا " سچیلی" رسمی قدیمی ست میان هزاره ها ، برای نکوداشت چیزی یا کسی ، برای مهمانی عزیز ، مانند عروس تازه به منزل امده ، با کربلایی که از سفر پر مخاطره و زیارتی اش بازگشته یا برای حاجی یا نه برای ختنه سوران ، مشت مشت شکلات گاهی با مخلوطی از سکه و نقل ، می ریزند روی سر.

رسمی ست زیبا ، و معنایش این است که انچیز که شما خریده اید مبارک است ، ما هم خوشحالیم و هیچ بخل و حسدی نسبت به ان نداریم ،

برای سه ماه بود در تهران زندگی می کردم ، حس می کردم تهران شهری ست که مهاجر ها اصالت شان را بیشتر حفظ کرده اند . تهران را دوست نداشتم و هنوز هم  ندارم ، احساس می کردم  انجا هر روز صبح تا غروب با توهین و متلک و حرف های نژاد پرستانه اعصاب و روحیه ات را له می کنند ، شخصیتی برایت نمی ماند ، برای همین است که جامعه مهاجر در انجا با ساکنین شهر مخلوط نشده است ، نوعی دژ نا پیدا میان انهاست ، که این سویش رسم و رسومات و فرهنگ افغانی ست و ان سویش دنیای دیگریست .

جامعه مهاجر در دیگر شهرها بجز مشهد گروه هایی هستند منزوی از اجتماع ، گویی هم مهاجر و هم ساکنین انجا  نمی خواهند یا نمی توانند وارد اجتماع یکدیگر شوند.

No comments:

Post a Comment

linkwithin

Related Posts Plugin for WordPress, Blogger...