سال ها
قبل هر کسی ازدواج می کرد خانه و مسکن نداشت که هیچ ، کار و بار درستی هم
نداشت ، پدر و مادر این دو قناری به هم رسیده را یا به طبقه ی بالای منزل
می فرستادند و یا به زیر زمین خانه ، کار هم ، شاگردی و خرید و فروش و
خلاصه چیزی بود که یک لقمه ی نان در بیاید. کوتاه سخن این که مرد و زن در
کنار هم به خانه و ماشین وباغ و ویلا می رسیدند یا هر دو بیچاره می شدند
وبه خاک سیاه می نشستند .
امروز اما اوضاع تغییر کرده است ، ادم
ها همه چیز را از همان اول می خواهند ، می گویند کی حوصله دارد بنشیند و
ببیند که طرف در کارش موفق می شود، بعد تو به خواسته هایت برسی . برای
همین است که وقتی شنیدم دختر دانشجوی 25 ساله رویاهای شیرینش را در کام
خواهی از مردی 52 ساله ی پول از پارو بالا رفته می جوید تعجب نکردم .
پسرها
امروز به خوبی جلوی ان احساس های درونی و نابشان را می گیرند ، ان احساس
تعلق خاطر را از وجودشان بیرون می کنند ، مقابلشان می گذارند و می گویند "
تو دیگر چه می گویی صبر داشته باش همه چیز را ردیف می کنم ، بگذار تو را با
دسته اسکناس های دخترکان متمول و شاغلی به سرمنزل خوشبختی برسانم که کسی
جرات سلام و علیکم با پدر اورا هم نداشته باشد " .
اری
اجتماعی که ما اکنون در ان زندگی می کنیم دارد به این سو می رود ، پیمودن
پله های ترقی از راه پله های میان بر و یا اسان سورهای سریع .
در واقع
دیگر کسی در انتظار شاهزاده ای با اسب سپید نیست بلکه این انتظار برای خود
شاه و یا وزیر است . در میان ما افغان ها هم رسم و رسومات گذشته ارام ارام
رنگ می بازند. جامعه کوچک ما مهاجرها هم تغییر کرده ، دیگر کسی در سال های
اوج احساس های پاک ، بدنبال نیمه ای به نام نیمه ی گمشده نمی گردد. یافتن
موقعیت، این تنها چیزی ست که هدف نهایی ست .
جوان
ها برای دختران به خارج رفته سرو دست می شکنند ، چه می دانی که با امدن
یکی از این خانواده های به اروپا رفته به هنگام بازگشت به ایران ، از کجاها
که طالب و خواستگار نمی اید. خانواده های دختر دار هم با رویی گشاده از
مردان مقیم اروپا استقبال می کنند ، و اگر نوبت و حق تقدمی باشد , نوبت اول
از ان اوست ، نه جوان کارگری که گچ های سفید لای ناخن هایش را با هیچ
ابزاری در این دنیا نمی توان پاک کرد