Monday, December 31, 2012

دختران و پسران اجتماع ما

سال ها قبل هر کسی ازدواج می کرد خانه و مسکن نداشت که هیچ ، کار و بار درستی هم نداشت ، پدر و مادر این دو قناری به هم رسیده را یا به طبقه ی بالای منزل می فرستادند و یا به زیر زمین خانه ، کار هم ، شاگردی و خرید و فروش و خلاصه چیزی بود که یک لقمه ی نان در بیاید. کوتاه سخن این که مرد و زن در کنار هم به خانه و ماشین وباغ و ویلا می رسیدند یا هر دو بیچاره می شدند وبه خاک سیاه می نشستند .

امروز اما اوضاع تغییر کرده است ، ادم ها همه چیز را از همان اول می خواهند ، می گویند کی حوصله دارد بنشیند و ببیند که طرف در کارش موفق می شود،  بعد تو به خواسته هایت برسی . برای همین است که وقتی شنیدم دختر دانشجوی 25 ساله رویاهای شیرینش را در کام خواهی از مردی 52 ساله ی پول از پارو بالا رفته می جوید تعجب نکردم .

پسرها امروز به خوبی جلوی ان احساس های درونی و نابشان را می گیرند ، ان احساس تعلق خاطر را از وجودشان بیرون می کنند ، مقابلشان می گذارند و می گویند " تو دیگر چه می گویی صبر داشته باش همه چیز را ردیف می کنم ، بگذار تو را با دسته اسکناس های دخترکان متمول و شاغلی به سرمنزل خوشبختی برسانم که کسی جرات سلام و علیکم با پدر اورا هم نداشته باشد " .

اری اجتماعی که ما اکنون در ان زندگی می کنیم دارد به این سو می رود ، پیمودن پله های ترقی از راه پله های میان بر  و یا اسان سورهای سریع .

در واقع دیگر کسی در انتظار شاهزاده ای با اسب سپید نیست بلکه این انتظار برای خود شاه و یا وزیر است . در میان ما افغان ها هم رسم و رسومات گذشته ارام ارام رنگ می بازند. جامعه کوچک ما مهاجرها هم تغییر کرده ، دیگر کسی در سال های اوج احساس های پاک ، بدنبال نیمه ای به نام نیمه ی گمشده نمی گردد. یافتن موقعیت، این تنها چیزی ست که هدف نهایی ست .
جوان ها برای دختران به خارج رفته سرو دست می شکنند ، چه می دانی که با امدن یکی از این خانواده های به اروپا رفته به هنگام بازگشت به ایران ، از کجاها که طالب و خواستگار نمی اید. خانواده های دختر دار هم با رویی گشاده از مردان مقیم اروپا استقبال می کنند ، و اگر نوبت و حق تقدمی باشد , نوبت اول از ان اوست ، نه جوان کارگری که گچ های سفید لای ناخن هایش را با هیچ ابزاری در این دنیا نمی توان پاک کرد

اژانس هوایی

برای خرید بلیط هواپیما وارد نمایندگی این هواپیمایی شده ام که نمی خواهم نامش را اینجا بیاورم . طبقه ی دوم یک اپارتمان مسکونی ، بلیط را برای یکی از اقوام می خواهم ، مرا به اتاقی هدایت می کنند که مخصوص صدور بلیط برای پروازهای افغانستان است .
متصدی که مرد میان سالی ست ان سوی میز کارش نشسته پست مونیتور سیستمش و کارم کمی طول می کشد . برای همین قدری انجا معطل شدم در این مدت بسیار چیز ها دستگیرم شد.
در سریال های ایرانی مدام نمایش می دهند که ایرانی جماعت کار نمی کند کارمند ها همیشه در حال صحبت از این و ان با هم هستند چیزی که پیدا نمی شود در ادارات ایران ، کار است ، همیشه فکر می کردم این یک طنز و اغراق است برای خنداندن مردم ، اما ان روز در ان یک ساعت معطلی جهت جور شدن مدارک سفر فامیل ، خیلی از این تصورات من تغییر کرد .
از اتاق پذیرایی رو به رو صدای خنده و قهقهه می اید عده ای مرد دور هم جمع شده اند چای می خورند ، گل می گویند و گل می شنوند .
__حسین اقا یرگه رو دیدی چی کرکر خینده بود
__ها هموجور
__ حسین اقا ، وقتی ای سریال " شب بخیر لورا" شروع موشود ، کل  لرستان چراغا خاموش مرفت ، همه خواب .
__جات خالی محرم ای فامیل ما نذر مداد ، یره چی شله ای !! شله فقط شوله ی مشد ، نذری یار تو سطل کرده بودند گذیشته بودند رو پله ها مردوم همی جور می امدند ور مدشتن موبودن بالا.
ای افغانی یای ناکس مدنی چیکار مکردن ، سطل رر می گرفتن موبودن بالا موخوردن باز از اسانسور دوباره می یمدن باز یکی دیگه مگرفتن. عجب ادمایی ن اینا.
مرد میان سال ایمیلش را چک می کرد و در سایت های دیگر چرخ می زد و ضمن این کار مدام تلفن جواب می داد . از صحبت ها معلوم بود پشت خطی ها افغان هستند و زیاد با لهجه ی غلیظ تهرانی دوست مان اشنا نیستند و یک موضوع را چند بار می پرسند ، کارمند میان سال هر بار گوشی تلفن را محکم تر در جایش می کوبید ، گویی که از ارباب رجوع ها که مزاحم وبگردی اش هستند  چنان خسته است که دلش می خواهد تا قیام قیامت بخوابد .
در اخرین مکالمه اش دیگر طاقت از کف داد و اه و افی کشید  و زیر لب گفت " اینا دیگه کی هستند ؟"
کارم تمام شده و از پله ها پایین می ایم ، با خودم می گویم :
" اگر من در کشورم بودم و پشت ان میز نشسته بودم و ارباب رجوعم یک ایرانی یا هر خارجی دیگری بود هرگز سعی نمی کردم موضوعات یا کلماتی بگویم که او حتا به قدر دانه ی ارزنی برنجد..هرگز هرگز "
" خدا را شکر که من در کاری نیستم که بخواهم در ان وقتم را به بطالت بگذرانم "
حالا می فهمم که چرا می گویند شرکت های هوایی در ایران زیان ده هستند ، انبوهی کارمند ، مراجعات حضوری بی خود در حالی که می شود همه این کارها را از طریق اینترنت انجام داد.

به کجا چنین شتابان؟

مسافر چه بی خیال می رود انگار نه انگار که تو وجود داری ، دلی داری ، نفسی داری ، تو را نمی بیند گویی غریبه ای هستی که برایش تنها و تنها دست تکان می دهی ، دستمال سپیدت را می بیند اما بی خبر است از اشک های درون ان  . مسافر که می رود تو می مانی و هزار اندوه ، خدا نکند که چیزی تو را به یادش اندازد ، سرت را گرم می کنی به این و ان. احساس می کنی گیر کرده ای در این سنگ و خاک های کوهستان همچو گون که پایش بسته است و نسیم ارام از او می گذرد .
و نسیم گریز پای را از حال گون چه خبر است ؟ گون
به کجا چنين شتابان؟ گون از نسيم پرسيد
دلِ من گرفته زينجا، هوسِ سفر نداري؟
زغبار اين بيابان
همه آرزويم اما… چه کنم که بسته پايم
به کجا چنين شتابان؟
به هر آن کجا که باشد به جز اين سرا سرايم
سفرت به خير اما تو و دوستي خدا را
چو از اين کوير وحشت به سلامتي گذشتي
به شکوفه ها به باران
برسان سلام ما را
شفیعی کدکنی

Friday, December 14, 2012

اشک در چشم ، فریبنده ترت می بینم

گذر زمان خیلی کسان و خیلی چیز ها را از یاد ادم می برد. اما خوب در عوض برخی چیز ها و برخی ادم ها سالها با تو هستند ، پاک نمی شوند ، پاک کن  زمان روی انها اثری ندارد. معلم زیست شناسیی داشتیم که بچه سی متری طلاب بود یک موتور هندا داشت که در حیاط مدرسه درست روبه روی پنجره ی کلاس پارک می کرد و مدام ان را می پایید .
بچه ها هم می گفتند " اقا حالا یه هندا هم شما درن ، ول کنن دگه  از صبح نیگا موکونن" . معلم هم با خونسردی می گفت " بچه بیمه ندره ، مترسوم بوبورن" .
روزی از خواص " اتر" با بچه ها صحبت می کرد. می گفت چه و چه اثری دارد و از جمله اینکه شدیدا باعث بیهوشی در ادم ها می شود از این خاصیت در اتاق عمل استفاده می شود . بعد ماجرایی را تعریف کرد که مطمئن هستم تا اخر عمر اثر بهوشی اتر از یاد هیچ کدام ما نخواهد رفت .
استاد گفت که " یکی از بچه های محل روزی دوست دخترش را به خانه دعوت می کند ، البته روزی که هیچ کس در خانه شان نبوده است تا بتواند از او کام دلی بگیرد . از این رو قبل از امدن دوست دختر گرامی پسره کمی اتر بر می دارد و می زند به پشتی ها و زیر انداز. دختره هم از همه جا بی خبر اولین لیوان چایی را نخورده چپه می شود .
بچه محل هم که نقشه اش را عملی شده به حساب می اورد وارد اتاق می شود ، مشغول در اوردن لباس و اینها بوده است غافل از اینکه اتر روی خودش هم اثر دارد و قبل از اینکه کاری از پیش ببرد او هم همان جا می افتد .
فکرش را بکنید که وقتی خانواده ی طرف برگشته اند با چه صحنه ای روبه رو شده اند . "
برای من یکی از استاد های دوران دبیرستان تنها با یک بیت شعر در ذهن حک شده است.
خانمانسوز بود اتش اهی ، گاهی / ناله ای می شکند پشت سپاهی گاهی .
این استاد شیفته ی اشعار عاشقانه بود . هر از گاهی شعری می اورد ، انقدر زیبا دکلمه می کرد که غرق می شدی ، کم سن و سالتر از ان بودیم که بدانیم عشق چیست و عاشقی کدام است ، اما این اشعار ان روزها نا خود اگاه با دل هایمان بازی می کرد . حالا که فکرمی کنم ، با خود می گویم شاید او هم ان روزها دل در گروه بوده است . ان وقت ها نه حافظه ای بود و نه عشقی به شعر اما تنها و تنها یک بیت به یادم مانده بود . سالها انقدر دنبال این شعر و سراینده ان گشتم تا اینکه سرانجام دانستم شعر از استاد " معینی کرمانشاهی " است .
خانمانسوز بود اتش اهی ، گاهی / ناله ای  می شکند پشت سپاهی گاهی
گر مقدر بشود ، سلک سلاطین پوید / سالک بی خبر ، خفته به راهی گاهی
قصه ی یوسف و ان قوم چه خوش پندی بود/ به عزیزی رسد ، افتاده بچاهی گاهی
هستیم سوختی از یکنظر، ای اختر عشق / اتش افرزو شود ، برق نگاهی گاهی
روشنی بخش از انم که بسوزم چون شمع / رو سپیدی بود از بخت سیاهی گاهی
عجبی نیست اگر مونس یار است رقیب / بنشیند بر گل ، هرزه گیاهی گاهی
چشم گریان مرا دیدی و لبخند زدی / دل برقصد ببر، از شوق گناهی گاهی
اشک در چشم ، فریبنده ترت می بینم /در دل موج ببین صورت ماهی ، گاهی
زرد رویی نبود عیب، مرانم از کوی / جلوه بر قریه دهد ، خرمن کاهی گاهی
 
دارم امید که با گریه دلت نرم کنم / بهر توفان زده ، سنگیست پناهی گاه    
 

Tuesday, December 11, 2012

ملا ممد جان

خیلی ها ترانه "ملا ممد جان"  از مشهورترین تصنیف های افغانی را شنیده اند. اما انچه در اینجا اهمیت دارد این است که این ترانه و اشعار ان در گروه سروده های  خاص و بسیار پیشرو است چرا که سرایند ان یک زن است و در توصیف عشق او به مرد دلخواهش سروده شده است .

چیزی که در بسیاری از فرهنگ ها نوعی تابو به حساب می اید . اینکه زنی جرات به خرج دهد و از عشقش به مردی بگوید. بسیاری از  داستان های عاشقانه، در ادبیات ما شرقی ها برگرفته از عشق جوانکی به یک دختر است که در وصف شوریدگی و حس و حال به ان دختر گفته ، سروده و خوانده شده است ، حال از میان همین ادبیات شعری از لب لعل و میگون یار می گوید اینبار نه از زبان پسر  که از زبان دختر .

اینکه این گونه ابراز عشق ها هرگز وجود ندارد گپ نادرستی است ، وجود دارند و تنها و تنها در همان محفل های زنانه و بدور از تجمع های مردان خوانده و گفته می شوند. دلیل ان  هم واضح است زنی که به عشق فکر می کند ،از نگاه جامعه ما برابر است با بی چشم و رویی ، بی حیایی و سرانجام فاحشگی. برای بدور ماندن از چنین برچسپ هایی زن جامعه ما باید خودش را مانند یک تکه ی سنگ بی حس و حال و احساس نشان دهد . تا همه بگویند او نجیب است ، سر به زیر است و افتاب و مهتاب ندیده . ملا ممد جان

" دوستان عایشه از عشق او به طلبه ی جوانی که هفته ها پیش کنار رود یکدیگر را دیده بودند اگاهند . برای دوری از پریشان حالی عایشه او را به کنارهمان رود می برند اما عایشه که تاب ازدست داده است شروع به خواندن این اشعار می کند :

بیا که بریم به مزار ملا ممد جان/سیل گل لاله زار واوا دلبرجان

برو به یار بگو یار تو امد/ گل نرگس خریدار تو امد

برو به یار بگو چشم تو روشن / همان یار وفادار تو امد

بیا ای یار که مجنون تو هستم / خراب لعل میگون تو هستم

نمی بوسم لب پیمانه ی می / پریشان و جگر خون تو هستم

بیا که بریم به مزارملا ممد جان/ سیل گل لاله زار واوا دلبر جان

در زمان حکومت تیموریان بر هرات رسم بر این بود که روز اول نوروز مردمان از سراسر قلمرو برای برپایی جشن عید خود را به مزارشریف می رساندند . قافله ای از بزرگان و شاعران و ادبای سرزمین به سوی بارگاه موسوم به مولا علی به راه می افتادند ، اگر عشاق و نامزادها به این کاروان ملحق می شدند می توانستند همان روز با هزینه ی دولت عروسی کنند. روز اول نوروز دشت های مزار شریف پر می شود از گل های سرخ لاله و در واقع رفتن به مزار همراه با ملا ممد جان و تماشای لاله زار کنایه از عروسی و وصال یار است همان طور که در بیت اول این ترانه امده است .


حجم : 1.75 mb

linkwithin

Related Posts Plugin for WordPress, Blogger...