Thursday, January 9, 2014

رویش را ندیدم

استا موسی ارنج دست چپش را روی طاقچه گذاشته و همه ان هیکل بزرگش را روی ارنج و پای چپش تکیه داده است، پسر شلوغ کارش هم روی طاقچه به این سو و ان سو راه می رود و مثل گربه هایی که راهی به خارج از دیوار ندارند بی تاب است. گاهی سعی می کند روی پنجه ی پایش بایستد و پوستر روی دیوار را بکند ، گاهی هم دستی می کشد به سر پدر، استا اما انقدر از این کار خوشش می اید که لبخندش را می شود از همین ته کارگاه خیاطی دید.

 

استا موسی وقتی می خندد گویی سبیلش پهن تر از همیشه است و صحبت می کند با بچه های کارگاه که مشغول کارند ، کمی گنگ و نامفهوم ، همه ما به این طور صحبت کردنش عادت داریم ، و می دانیم که زیر زبانش یک کش ناس ( به اندازه یک کف دست ، تنباکوی کوبیده ) انداخته است و حالا کمی نشئه است و سرخوشی به سراغش امده.

 

استا موسی : << همی بچه ادم کی کلان میشه ، چی یک لژژ ت داره ، سونیش کی شی  میکنی بیخی دیلت واژ می شه ، خدا و راشتی چی یگ کیفی داره >>

 

" وقتی بچه ادم در حال بزرگ شدن هست چه لذتی دارد ، به طرفش که نگاه می کنی دلت از خوشی باز می شود و به خدا که کیف می کنی"

 

اینها را راجع به پسرک شلوغ کارو لوسش می گوید نه راجع به دختری که بزرگتر از اوست و انگار که این دخترک اصلا از استا موسی نیست و وجود خارجی ندارد. بوی ابگوشت می اید مثل همه ظهرهای دیگر، بی شک همسر استا موسی ابگوشت پز قهاری ست ، هرگز هیچ کدام از ما او را ندیده ایم و هرگز صدای او را هم نشنیده ایم تنها چیزی که از او در این خانه پیدا می شود بوی ابگوشت است که از طبقه ی بالا می اید ان هم هر روز ظهر.

 

رجب از اقوام استا موسی ست که چند سالی ست ازدواج کرده است ، و بچه ای ندارد ،  او هم تا شب عروسی هرگز همسرش را ندیده است ، و جرات نداشت زمان عقد از سر کوچه ی خانه خسور بگذرد، می ترسید برادر خانم ها او را ببینند و انوقت یک دست کتک مفصل به او بزنند.

 

 رجب : " د فامیل ما نامزد بازی ؟ خدا ره توبه ، نمی مانند روی دختر ره سی کنی، همی  دختر ره لالم ( برادرم ) خوش کد ، صوبتای ( صحبت ها) شه کد ، باد از او، کلانا کوتا بایست کدن ، تمام شد. تا شاو عاروسی وله اگر روی شه دیده باشوم ."

 

" نامزد بازی ان هم در فامیل ما ؟ به خدا پناه می برم ،حتا نمی گذارند صورت دختر را ببینی، همین دختری که الان همسر من است را برادرم ( برادر بزرگتر ) پسندید، صحبت ها را او انجام داد، بعد از ان بزرگترها جمع شدند و قرارها را گذاشتند و کار تمام شد ، به خدا که تا شب عروسی اگر صورتش را دیده باشم ".

اینجا هیچ کس از همسر و خواهر و مادرش صحبت نمی کند، شب همه ما میهمان یکی از بچه ها هستیم برای خوردن ،" آشک " . مزاری ها مادر زاد آشک پختن را می دانند ، این هنری ست که در خون انهاست ، میزبان می گوید برای پختنش از صبح تعداد زیادی از خانم های فامیل منزل انها امده است ، هیچ شکی ندارم که مهمانی ، یک گردهمایی کاملا مردانه است ، یک سبیل پارتی که همه ،غوری های ( دیس) اشک به دست، از لقمه لقمه ی ان لذت خواهیم برد.

No comments:

Post a Comment

linkwithin

Related Posts Plugin for WordPress, Blogger...