Sunday, March 23, 2014

چیزی برای ارامش

هر کدام از ما ادم ها گاهی نیاز داریم به نوعی جادو و جنبل ایمان بیاوریم ، شاید چون مصائب و مشکلات دنیایمان انقدر گاهی سخت و غیر قابل تحمل است که دیگر فکر می کنیم از خود ما کاری بر نمی اید.

جادو و جنبل ها گاهی خنده دار هستند، ولی به ادم ارامش می دهند ، مثل مادری که در مجلس خواستگاری دخترش مدام زیر چادرش یک قیچی را باز و بسته می کند تا خواستگار همین طوری پا نشود برود و مراسم و صحبت ها به جایی برسد وان کاسبی که هنوز قفل های درب دکانش را به داخل مغازه نبرده می رود و سپندانش را روی اتش می گذارد و دقیقه ای بعد فضای دکان را دود سپند تاریک می کند .

یا مانند برخی از ما افغان ها که یک تکه چاقوی کوچک را ورد می خوانیم و به سر در خانه می چسپانیم برای رفع شر دزد و نابکار که به خانه مان نزند ، نوزادی که چهل روز از تولدش می گذرد برایش (کوچه) " سوپ شامل مخلوطی از نخود و لوبیا و سیرابی " بار می کنیم و به در و همسایه می دهیم . و یا مثل برادر من که فکر می کرد کفش هایش او را زودتر به مدرسه می رساند ، و یا مداد جادویی اش همه ی امتحاناتش را بیست می کند و حالا که رنگش تمام شده انگار دنیا هم تمام شده است .

انهایی که ماشین می خرند و وسیله و بعد یک قربانی می کنند مثل مرغ یا گوسفند  و بعد خونش را می ریزند روی تایر ماشین و می گویند: ای خدای خون ریزها  که از خون سیر نمی شوی بیا این هم سهم خونی که قرار است ریخته شود دیگر کاری با ما نداشته باش .


گوشه ی لباس خیلی از بچه های کوچک افغانهای سنتی یک تکه ی پارچه کیسه مانند است به رنگ های سبز و یا سرخ که با یک سنجاق وصل شده به لباسش ، این شی تعویذ یا دعاست که پدر و مادرهای  نگران برای مصون داشتن بچه های دلبندشان به ان صدها امید بسته اند ، که او را حفظ کناد از چشم بد و از خطر و بلا واز جن و انس ، با خودم می گویم چقدر ما ادم ها نیاز داریم به این که چیزی یا کسی از ما حمایت کند، چقدر ما نیاز داریم به ارامش به این که خیالمان با وجود چیزی راحت باشد .

No comments:

Post a Comment

linkwithin

Related Posts Plugin for WordPress, Blogger...