Thursday, November 8, 2012

پشت کوه قاف

 "روزی از روزها ، دخترهای ابادی برای اوردن علف راهی صحرا می شوند، ناگهان خرسی به انها حمله می کند ، هر یک پای به فرار می گذارند ، از ان میان یک دختر به چنگال خرس گرفتار می اید . خرس هم او را با خود به خانه می برد و با او ازدواج می کند.
دختر هیچ چاره ای برای گریز از غار خرس نداشت ، زیرا وقتی خرس بیرون می رفت سنگ بزرگی بر دهانه ی ان می گذاشت .پس از سالها انها صاحب دو فرزند شدند اما هیچ گاه فکر فرار از سر دختر دور نشد . او هر چه موی از بدن خرس می ریخت جمع می کرد و می رشت . وقتی که موهای رشته شده به گلوله بزرگی تبدیل شد دختر منتظر نشست تا خرس بیرون شود. انگاه سر نخ به دست گرفت و گلوله را از سوراخی به بیرون رها کرد. "
این قسمتی از داستان "مهر فرزند"  از کتاب "پشت کوه قاف" است.
پشت کوه قاف کتابی است حاوی روایت های  عامیانه مردمان قوم هزاره افغانستان به کوشش و جمع اوری محمد جواد خاوری نویسنده  افغان.
پشت کوه قاف
در این کتاب 16 قصه وجود دارد که مستقیما از زبان راویان انها ضبط شده و به رشته تحریر درامده است . در انتهای کتاب نام راویها که از میان مردمان عادی جامعه هستند ذکر شده که تفاوت سن انها از 20 سال تا 75 سال است بسیاری از انها بی سواد هستند و قصه ها سینه به سینه نقل شده  و به انها رسیده است .
محمد جواد خاوری که خود هزاره است معتقد است این بخش از هویت این قوم ارام ارام رو به فناست و دیگر ان قصه ها همراه با از میان رفتن قصه گویانش نیست و نابود می شوند. پس باید کمر همت بست تا لااقل بتوان بخشی از ان را مکتوب کرد و نگاه داشت .
متن قصه هابه فارسی روان نوشته شده و در انتها معنای بسیاری از لغات و اصطلاحات هزاره ای به فارسی ایرانی امده است .
گرایش به داستان و داستان گویی در میان هزاره های افغانستان ریشه ای به درازای تاریخ دارد . اقلیم خشن و خشک که تنها می شود تابستان و بهار به کار پرداخت و پاییز و زمستان سخت همه مردمان این بخش از افغانستان را ماه ها درون خانه ها حبس می کند باعث شده که انها برای گذران این مدت طولانی ، دور هم حلقه زنند و شاهنامه بخوانند و قصه بگویند .
مادر بزرگ ها از دیوهای ته چاه بگویند که با قوقری ها بازی می کنند ، پادشاهانی که ادعای خدایی دارند ، پیر های خارکشی که خشت های طلا از میان پشتکی های خارشان پیدا می کنند. دخترهایی که اروزی امدن پسر پادشاه را در خواب هایشان می بینند ، خواهرانی که همه ی رزق و روزی شان یک عدد بسراق است که از موری خانه هر روز خدا به انها می رسد و شکم شان سیر نمی شود ، تا دختری که مادرش او را " یک من خور صد من رش " صدا می زند ، فرشته هایی که برای کمک به ادمی زاد ها به زمین می ایند ،  همه و همه باعث می شود چشم از این کتاب بر ندارید .
بخشی دیگر از داستان مهر فرزند:
" سر گلوله ی نخ را مزدورها و بچیکس هایی که برای کندن علف امده بودند پیدا می کنند ، ونخ انها را تا دهانه ی غار می کشاند ، دختر نجات پیدا می کند ، شب هنگام خرس به خانه می اید و در غار را باز می بیند ، زنش نیست و می بیند که فرار کرده است . شب را شب بلند شد و به ابادی امد . خانه خسور و خسور مادر را پیدا کرد و از پشت در صدا زد:
" بچه ونگ ونگ ، دختر وق وق ، چپات زدم ساکت نشدند. بیا خانه" یعنی بچه ها گریه می کنند ، هر چه انها را چپات زدم ساکت نشدند. بیا خانه انها تو را می خواهند.دختر دید که از بچه هایش نمی تواند دل بکند . سپس همراه خرس به طرف غار برگشت. "
 هر یک از این داستان های فولک ریشه در فرهنگ ما دارد . چه کسی می تواند بگوید که این خرس تمثیل مرد بد اخلاق و تند خویی نیست که زنش را در خانه حبس می کند؟ ، و ایا زندگی انها مثلی از ازدواج های ناخواسته نیست که تنها دوام و قوام انها اولاد هایی هستند که بوجود می ایند؟
بسراق : نوعی نان روغنی
موری : نورگیر ، سوراخی که برای هواکش در سقف خانه های قدیمی ایجاد می شود
مزدور: کارگر
قوقری: قورباغه
بچیکس: کارگر، مزدور
چپات: سیلی
پشتکی : بسته ی علف یا خار


No comments:

Post a Comment

linkwithin

Related Posts Plugin for WordPress, Blogger...