Friday, February 27, 2015

گارسیا مارکز

 

وقتی نویسنده ی مورد علاقه ات می میرد احساس می کنی یتیم شده ای ، گابریل گارسیا مارکز نفس نمی کشد و دیگرصدایش از ماوراء نخواهد امد.markez

" شش ماه ویازده روز از عمر سناتور انسیمو سانچز باقی مانده بود ، که مهم ترین زن زندگی اش را ملاقات کرد. با او در دهکده ی گلستان نایب السلطنه اشنا شد. دهکده شب ها پناهگاه کشتی های قاچاقچی ها بود و در روز روشن به نظر بیهوده ترین گوشه ی صحرا می رسید .

در روبه رویش دریایی بود سوزان و ساکن و انقدر دور از همه جا که هرگز ممکن نبود کسی تصور کند در انجا کسی بتواند خط سرنوشت کسی را تغییر بدهد.حتا اسم دهکده به نظر یک شوخی می رسید چون تنها گل سرخی که در دهکده دیده شد همان شاخه گل سرخی بود که سناتور سانچز ، شبی که با لائورا فارینا اشنا شد به انجا اورد."

از کتاب " داستان غم انگیز و باور نکردنی ارندیرای ساده دل و مادر بزرگ سنگدل"

گارسیا مارکز

No comments:

Post a Comment

linkwithin

Related Posts Plugin for WordPress, Blogger...